ماجراهای مهتاب ویگانه
سلام بچــــــــــــــــه ها...چطورین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چه خبرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وای چقدر دلم تنگیده بود....فکرنکنید که تواین مدت کرج بودم...رمز عبور رو فراموش کرده بودم...هههههههههههخ به خاط همین رفتم یه وبلاگ دیگه ساختم که اونم خذفش کردم...امروز که داشتم اتاقم رو تمیز میکردم یهو رمزعبور رو پیدا کردم... شماره یخونه ی مهی+شماره ی خونه ی خودمون+شماره خونه ی دوست مهی+شماره خونه ی دوست خودم=شماره خونه ی مانجی...واااااااای نمیدونید چقدر خوشحالم...ازکسانی هم که من روهمراهی کردن بانظراشون ممنانم... مهتاب همون روزی که داشتم ازکرج برمیگشتم داشتند میرفتن...به خاط همین من دو،سه هفته ای میشه مهی رو ندیدم...دلم براش تنگیده...خب همین دیگه..کاری؟؟؟؟؟؟؟ خب خدارو شکر...باااااااااای
نظرات شما عزیزان: