ماجراهای مهتاب ویگانه

سلام بچـــــــــــه هاجونــــــــــــــــــم...چطور مطورین؟؟؟؟؟؟؟؟

اومدم بگم که بازم یگانه جونم تبریک...چون که مرحله ی دومش هم قبول شدم...

هوووووووورررررررااااااااااااا....

خدایا الهی قربونت برم...

ومیخوام یعنی میخوایم یا همون میخواند ببرندمون کرج.....هووووووو...چه حالی بده..

.میخوایم بترکونیم....

به همید دلیل 25مرداد الی 30مرداد مدیریت به دست مهی خره میفته...

البت با اینکه میدونم اصلا به وبلاگ

نگاه نمیکنه ولی بازم بهش میگم...

وااای نه گریه نکنید تروخدا میام باشه چشم...نبینم اشکاتونو....هههههههخ

همین دیگه..باااای فعلا

+ پنج شنبه 10 مرداد 1392| 14:40|یگانه|

واااااااااااااااااااااااااااای...سلام بچه ها.....

چطورین؟؟؟؟؟؟

نیم ساعت دیگه وقت سرنوشت سازمنه....هههههخخخ

میخوام برم بنیاد تاجواب های سپهر رو بپرسم...

ولی بااینکه میدونم تو مصاحبه گند زدم ولی میرم....

برام دعـــــــــــــــاکنید...

اگه خدایی نکرده قبول نشده باشم....توخونه حوصلم سرمیره...

نه شوخی کردم خدایا....

میام بهتون خبر میدم...اومدم همین رو بگم... پس کاری باری؟؟؟

بااااااای

+ شنبه 5 مرداد 1392| 16:58|یگانه|

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند.

یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به

قسمت عمیق استخر انداختو به زیر آب فرو رفت.
هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند

و او را از آب بیرون کشید .
وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد،

تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند .
هوشنگ را صدا زد و به او گفت :

من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم.

خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى

، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر،

قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى

و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.
و اما خبر بد . . .
این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد

خود را با کمر بند حوله حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود .
هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت:

او خودشرا دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه !
حالا من کى مى تونم بر م خونه‌ مون ؟!

+ جمعه 4 مرداد 1392| 16:1|یگانه|

سلام به همه ی دوستان گلم...

وسلام مهی بیشعور...

دخترک عوضی وبیشعور...

خجالت نمیکشه...پر رو...خودش به من میگه وبلاگ بساز...بعد کامپیوترشون درست شده بهش

میگم:رفتی مدیریتش؟؟؟؟!!!!!!!!

باکمال پر رویی میگه:نـــــــــــــــــــــــه!!!

امروزم مرحله ی دوم سپهر هست...دعا کنید قبول بشم!!!!!!!!!!

پس فعلاً...

+ چهار شنبه 2 مرداد 1392| 12:44|یگانه|

<"آدرس سایت یا وبلاگ شما"/>